726347623462764
سال هزار و سیصد و دوازدهِ شمسی. البته آن سال، سالِ شمسی نبود. گمان میکنم سالِ هزار و سیصد و بیست، سالِ شمسی بود. تازه آن هم برای کریم، نه برای من. من تو نخِ اینجور کارها نبودم. سرم به کارِ خودم بود. کریم بود که از وقتی شاشش کف کرد، یا حتا قبل از آن، هر سالش سالِ کسی شد. سال هزار و سیصد و پانزده، سالِ اکرم بود. بهقول بچهها «دختر سوسنشتری». خیلی دیلاق بود. کریم بهزور به شانههایش میرسید. سالِ هزار و سیصد و شانزده، سالِ لیلا کوری بود که میگفتند شوهر داشته، اما شوهرش بهخاطر چشمهای چپش طلاقش داده بوده... سالِ بعد هم سالِ یکی دیگر بود. هر سالش اسم داشت. نه هر سال، که وقتی شهرِ نو راه افتاد، یا وقتی زنهای کولی از جنوب به تهران آمدند، هر ماهش، بلکه هر شبش اسم داشت؛ اما سالِ شمسی، بهگمانم سال هزار و سیصد و بیست بود.
رضا امیرخانی – من او – نشر سوره مهر