امروز همه چیز عوض شده. دنیای ما هیچ ارتباطی به دنیای حافظ و سعدی ندارد. من فکر میکنم که حتی دنیای من هیچ ارتباطی به دنیای پدر من ندارد. فاصلهها مطرح هستند. فکر میکنم که عوامل تازهای وارد زندگی ما شدهاند که محیط فکری و روحی این زندگی را میسازند. طرز تلقی یک آدم امروزی، من فکر میکنم، نسبت به آدمی که در بیست سال پیش زندگی میکرده کاملا عوض شده. آن تلقی که از مفاهیم مختلف دارد، مثلا: مذهب، اخلاق، عشق، شرافت، شجاعت و قهرمانی. واقعا چون محیط زندگی ما عوض شده. به نظر من تمام این مفاهیم زاییدهی شرایط محیط هستند. این مفاهیم عوض شده. 
   من مثال سادهای بزنم. راجع به عشق صحبت میکنیم. پرسوناژ مجنون که خب همیشه سمبول پایداری و استقامت در عشق بوده از نظر من که آدمی هستم که جور دیگری زندگی میکنم، پرسوناژ او کاملا برای من مسخره است. وقتی علم روانشناسی میآید و پرسوناژ او را برای من خرد میکند، تجزیه و تحلیل میکند و به من نشان میدهد که او عاشق نه، یک بیمار بوده، آدمی بوده که مرتب میخواسته خودش را آزار بدهد. این است که خب به کلی عوض میشود...... 
   به هر حال شعر امروز ما باید یک شعری باشد که خصوصیات این دوره را داشته باشد. و در عین حال سازنده ی این شعر باید آدمی باشد که به یک حدی از تجربه و هوشیاری برسد که به محتوای شعرش ارزشی بدهد که بتواند در حد کارهایی که توی دنیا عرضه میشود، میان آنها، خودش را جای دهد. 
فروغ فرخزاد - در غروبی ابدی (زندگینامه، آثار منثور، مصاحبهها و نامههای فروغ فرخزاد) - به کوشش: بهروز جلالی- نشر مروارید