دورا: میخوای بدونی من تو دلم چه تصویری از کشورم دارم؟ دلت میخواد بدونی؟
کشور من تصویر یه سرباز مست حیران رو داره که خنجرش رو روی پاچهٔ شلوار ارتشیش تمیز میکنه و تو غلافش میذاره. بعدش روی جسد مردی که خرخره ش رو بریده تف میکنه. 
کشور من تصویر یه پیرمردی رو داره که از صف پناهندهها بیرون میآد و برای اینکه خستگیش رو در کنه روی علفها دراز میکشه. روی علفهایی که توش مین ضدنفر خاک شده. 
کشور من شبیه اون مادری یه که میبینه اونیفرم پسرش یه دگمه کم داره. با عجله دگمه رو میدوزه و بعدش پسرش رو خاک میکنه...
کشور من همون پدری یه که هر روز برای دختر هفت سالهاش که سیصد و چهل و شش روزِ که مرده یه عروسک میسازه. ..
کشور من اون مادربزرگی یه که با شروع جنگ مجبوره فرار کنه و قبل از رفتن میره خاک جلوِ خونه ش رو میبوسه... 
کشور من یه روستایی پیره که به سربازهایی که وارد روستاش میشن نگاه میکنه و ازشون سوال میکنه: شما خودی هستین؟ 
کشور من اون پناهندهی مسلمونه که توی قبرستون یه روستای مجاری مرده؛ یه روستای مجاری که توش هیچ قبرستون مسلمونی وجود نداره و هیچ کی نمیدونه چه جوری باید یه مسلمون رو به خاک سپرد. 
بهتر بِهت بگم تصویر کشور من اون سه سربازن که دارن میشاشن روی آوارهای دود زدهی خونهیی که آتیشش زدن. ..
اینه کشور من: یه سرباز هیجده ساله که اهل شوخی یه و مثل پاکتهای شیر روی گلوش نقطه چین کشیده و زیرش نوشته: از اینجا ببرن. ...
یا شاید هم کشور من این روستایی یه که تو جنگل خودش رو قایم میکنه چون چکنیکها یا اوستاشیها اومدن و روستاش رو اشغال کردن. سه روز بعد کشته میشه چون تصمیم گرفته بود بره به حیووناش که داشتن از گشنگی میمردن غذا بده؛ چون دیگه تحمل نمیکرد صدای نعرهی گاوهاش رو بشنوه. 
کشور من تصویر یه سرباز جوونی رو داره که برای اولین بار آدم کشته. کنار مردی که گردناش رو بریده و هنوز داره جون میده بالا میاره. 
اینه کشور من؛ مادری که نمیتونه برای پسرش که توی سربرنیکا کشته شده و هنوز شناسایی نشده عزاداری کنه. عاقبت تصمیم میگیره یکی از پیرهن هاش رو خاک کنه تا بتونه سر یه قبری گریه کنه. 
ماتئی ویسنییک - پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی - برگردان: تینوش نظمجو ، مهشاد مخبری - نشر نی