سمفونی رنگ و نور استیو مک‌کوری در وولفسبورگ


           

    نمایشگاه بزرگی از آثار استیو مک‌کوری با نام «جاری در زمان» از ۳۰ دی‌ماه ۹۱ تا ۲۶ خردادماه سالجاری به میزبانی موزه‌ی هنر وولفسبورگ، شهری در شمال آلمان، برپا شده که یکی از جامع‌ترین و بزرگ‌ترین نمایشگاه‌هایی است که تاکنون با محوریت بخشی از مهمترین آثار استیو مک‌کوری، عکاس شهیر آمریکایی، شکل گرفته است. گزارشی از این نمایشگاه و آثار استیو مک‌کوری را اینجا بخوانید.

726347623462800


 دورا: می‌خوای بدونی من تو دلم چه تصویری از کشورم دارم؟ دلت می‌خواد بدونی؟
کشور من تصویر یه سرباز مست حیران رو داره که خنجرش رو روی پاچهٔ شلوار ارتشیش تمیز می‌کنه و تو غلافش می‌ذاره. بعدش روی جسد مردی که خرخره ش رو بریده تف می‌کنه.
کشور من تصویر یه پیرمردی رو داره که از صف پناهنده‌ها بیرون می‌آد و برای اینکه خستگیش رو در کنه روی علف‌ها دراز می‌کشه. روی علف‌هایی که توش مین ضدنفر خاک شده.
کشور من شبیه اون مادری یه که می‌بینه اونیفرم پسرش یه دگمه کم داره. با عجله دگمه رو می‌دوزه و بعدش پسرش رو خاک می‌کنه...
کشور من همون پدری یه که هر روز برای دختر هفت ساله‌اش که سیصد و چهل و شش روزِ که مرده یه عروسک می‌سازه. ..
کشور من اون مادربزرگی یه که با شروع جنگ مجبوره فرار کنه و قبل از رفتن می‌ره خاک جلوِ خونه ش رو می‌بوسه...
کشور من یه روستایی پیره که به سربازهایی که وارد روستاش می‌شن نگاه می‌کنه و ازشون سوال می‌کنه: شما خودی هستین؟
کشور من اون پناهنده‌ی مسلمونه که توی قبرستون یه روستای مجاری مرده؛ یه روستای مجاری که توش هیچ قبرستون مسلمونی وجود نداره و هیچ کی نمی‌دونه چه جوری باید یه مسلمون رو به خاک سپرد.
بهتر بِهت بگم تصویر کشور من اون سه سربازن که دارن می‌شاشن روی آوارهای دود زده‌ی خونه‌یی که آتیشش زدن. ..
اینه کشور من: یه سرباز هیجده ساله که اهل شوخی یه و مثل پاکت‌های شیر روی گلوش نقطه چین کشیده و زیرش نوشته: از اینجا ببرن. ...
یا شاید هم کشور من این روستایی یه که تو جنگل خودش رو قایم می‌کنه چون چکنیک‌ها یا اوستاشی‌ها اومدن و روستاش رو اشغال کردن. سه روز بعد کشته می‌شه چون تصمیم گرفته بود بره به حیووناش که داشتن از گشنگی می‌مردن غذا بده؛ چون دیگه تحمل نمی‌کرد صدای نعره‌ی گاوهاش رو بشنوه.
کشور من تصویر یه سرباز جوونی رو داره که برای اولین بار آدم کشته. کنار مردی که گردن‌اش رو بریده و هنوز داره جون می‌ده بالا می‌اره.
اینه کشور من؛ مادری که نمی‌تونه برای پسرش که توی سربرنیکا کشته شده و هنوز شناسایی نشده عزاداری کنه. عاقبت تصمیم می‌گیره یکی از پیرهن هاش رو خاک کنه تا بتونه سر یه قبری گریه کنه.

ماتئی ویسنی‌یک - پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی - برگردان: تینوش نظم‌جو ، مهشاد مخبری - نشر نی

به بوشهر هجوم نبرید


   این یادداشت را مردادماه ۹۱ و پیرامون هجوم عکاسان غیررسانه‌ای و غیرخبری به مناطق زلزله‌زده‌ی ورزقان نوشتم ولی اکنون که متاسفانه دوباره شاهد زلزله در بخشی از کشور هستیم فکر کنم بد نباشد دوستان غیرخبری یا غیررسانه‌ای که با استدلال‌های واهی و به بهانه کلیشه‌های نخ‌نمای دنیای عکاسی مثل لحظه‌ی قطعی و رسالت عکاسی مستند و سایر حرف‌های تکراری این‌چنینی قصد قشون‌کشی به مناطق مصیبت‌دیده را دارند یک‌بار دیگر آن را مطالعه بفرمایند.

ثبت‌نام سومین دوره‌ی «ایده، اجرا، ارائه»


                                               

   از ۲۲ فروردین‌ماه جاری دوره‌ی جدید کلاس «ایده، اجرا، ارائه» در چارچوب دوره‌های آموزش حضوری سایت عکاسی ویژه‌ی ترم بهار ۹۲ برگزار می‌شود. این کلاس  شامل ۶ جلسه است که به صورت یک روز در هفته (پنجشنبه‌ها ساعت ۱۵ تا ۱۷) و هر جلسه به مدت ۲ ساعت تشکیل می‌شود. [اطلاعات بیشتر]

مروری سالانه بر احوال عکاسی ایران


    از ۱۷۰ سالگی ورود عکاسی به ایران تا افزایش شدید بهای دوربین و تجهیزات عکاسی، از ممنوعیت حضور عکاسان ایرانی در برخی مسابقات بین‌المللی تا کسب سه جایزه‌ به طور همزمان از ورلدپرس فتوی ۲۰۱۳، از برگزاری دوسالانه‌ی دوازهم و برنامه‌ی «ده روز با عکاسان ایران» تا ادامه‌ی داستان تکراری اکسپوهای ناموفق داخلی، از تداوم حضور عکاسان ایرانی مقیم خارج از کشور در حراجی‌های بین‌المللی تا کسب چندین جایزه از مسابقات بین‌المللی؛ اینها و بیشتر از اینها را در یادداشتی با عنوان مروری بر رویدادهای عکاسی ایران در سال ۹۱ بخوانید. 

شاهکارهای زاییده‌ی ذهن‌های کم‌مایه - شماره ۵


توسط: حمیدرضا
وب‌سایت یا وبلاگ معرفی شده توسط این هرزنامه
تاریخ ثبت: ۸ دی‌ماه ۱۳۹۱
این کامنت هرز برای این مطلب نوشته شده است.  

«سلام دوست عزیز
با یه سوال آپم ممنون میشم بیای جواب بدی

راسی اگه با تبادل لینک موافقی خبرم بده ممنونم»

 
پی‌نوشت: این پست در راستای این دیدگاه نوشته شده است.

نمایشگاهی از آثار ویویان مایر در سیاتل


                                   
               

  موزه‌ی مرکز عکاسی NW در شهر سیاتل آمریکا از ۱۳ بهمن‌ماه ۹۱ تا سوم فروردین‌ماه ۹۲ نمایشگاهی از عکس‌های ویویان مایر برپا کرده بود. برای آشنایی بیشتر با ویویان مایر می‌توانید سری به اینجا و اینجا بزنید. این مرکز هنری پیش از این و در سال گذشته میزبان نمایشگاهی گروهی با شرکت شادی قدیریان هم بوده است.

دل‌نگرانی‌های نوستالژیک خانه‌تکانی


   همیشه این‌طور بوده که در خانه‌تکانی‌ها دستم به کار دور انداختن خیلی از خرت و پرت‌ها نرفته است. می‌دانم فضایی برای نگهداری بیشتر این خرده‌ریزه‌ها نداریم و بعضی‌هایشان هم اصلا به هیچ کاری نخواهند آمد. ولی باز هم دل دور انداختن خیلی چیزها را ندارم. حالا چرا؟ راستش زیاد دلبسته‌ی اشیا نیستم. بیشتر دلم برای نسل بعدی خانواده می‌سوزد و نگرانم که چیز دندان‌گیری برای کشف و شهود بازیگوشانه در کنج کمدها و کشوهای خاک‌گرفته و درون صندوق‌هایی با قفل‌ فرسوده‌ی قدیمی و لای آلبوم‌ها و ورق‌های زرد کتاب‌های باقیمانده از نسل کنونی خانواده پیدا نکند.
 
    بس که کیف داشت برای خودم بازیگوشی‌های بعدازظهرهای تابستانه‌ی پر از بیکاری یا لابلای همین روزهای پر از خانه‌تکانی، گشتن و کشف کردن و رویا پرداختن لابلای دنیایی از اشیای باقیمانده از اقوام کوچ‌کرده به فرنگ و هدایای دوستان خانوادگی اروپایی که روزی ساکن ایران بودند و یک دو جین کارتن و صندوق‌های باقیمانده از نسل‌های پیشین خانواده در زیرزمین خانه‌ی مادربزرگ مادری.

    هر عکس و هر کتاب و هر چیزی، که خبر از روزگاری دور و آدم‌هایی دور می‌داد، برایم جالب و دیدنی بود و پتانسیل عجیبی برای خیال‌بافی و سرگرم شدن داشت. یکی از شیرین‌ترین خاطرات کودکی من گشتن و یافتن و سرگرم شدن با همین یادگارهای متنوع و قدیمی خانواده‌ی مادری و آلبوم‌های خانواده‌ی پدری بود. گاهی حتی پیش می‌آمد که یکی از آن اشیا و یادگارها را در عکس‌های قدیمی خانوادگی هم پیدا می‌کردم؛ وقتی که هنوز در یکی از اتاق‌های خانه‌ی نسل قبلی خانواده بخشی از زندگی روزمره بود و هنوز برای بایگانی شدن به زیرزمین فرستاده نشده بود.

   تنوع اشیای مکشوفه در میان آن خرت و پرت‌های زیرزمین خانه‌ی مادربزرگ نیز چنان زیاد بود که اکنون دست خودم به دور انداختن خیلی چیزها، که شاید در نظر اول بی‌ارزش به نظر برسند، نمی‌رود. ممکن بود خیلی از آن اشیای به ظاهر معمولی که برای من آن همه جذاب بودند کسی از نسل قبلی خانواده به جای سپردن به زیرزمین و کنج کمدهای آن دور می‌انداخت و مرا از آن همه نوستالژی و لذت کشف محروم می‌کرد. از کاسه‌ی مسی و شیشه‌های مربا و عسل خارجی گرفته تا یک لول دستمال کاغذی بسیار دوست‌داشتنی که سطحش پر بود از نقش و نگارهای رز‌ قرمز.

    حالا می‌ترسم دست و دلبازی و بی‌رحمی امروز من در حذف و دور ریختن اشیای اضافی دور و برم برای نسل بعدی جایی برای نوستالژی ناشی از یافتن اشیای عجیب و غریب و از کار افتاده‌ی قدیمی مربوط به زندگی نسل‌های قبلی خانواده باقی نگذارد. البته از این هم نباید گذشت که نسل پیشتر از ما خانه‌ها و زیرزمین‌های بزرگ‌تری برای انبار کردن این همه اشیای نوستالژیک جهت انتقال به نسل امروزی داشته‌اند.