متن زیر نسخه‌ی کامل یادداشتی است که به عنوان مقدمه و معرفی برای نمایشگاه عکس‌های محمد خضری مقدم نوشته بودم که با عنوان «بی‌پایان» از ۳۱ خرداد تا ۵ تیرماه ۹۲ در گالری سیحون برگزار شد. خلاصه‌ای از این متن در بروشور نمایشگاه به چاپ رسید و متن کامل آن نیز در محل نمایشگاه قابل دسترسی بود. 

  
   "عکس‌های محمد خضری مقدم در نمایشگاه «بی‌پایان» در نگاه اول بسیار آشنا ولی همزمان غریب و اگزوتیک به نظر می‌رسند. در این عکس‌ها شاهد حضور عناصری هستیم که در زندگی هر روزه‌ی ما ایرانیان دارای معانی جاافتاده‌ و آشنایی هستند اما در آثار این نمایشگاه در بستر و فضایی ناآشنا و نامتجانس به کارگیری شده‌اند و در ظاهر تنها ارتباط بینشان با هم در راستای رسیدن به فرم و فیگورهای مورد نظر عکاس بوده است. به عبارتی شاید به نظر برسد فقط برای دستیابی به تصویری انتزاعی و فیگوراتیو بوده که از عناصری تا این حد آشنا در حالت‌هایی چنین ناآشنا استفاده شده، آن‌سان که در کارها حتی با نوعی آشنایی‌زدایی هم روبرو هستیم. 
   
  عکاسی از بدو پیدایش تاکنون نسبت مستقیمی با جنبه‌های گوناگون مرتبط با هویت و خاطرات انسان‌ها داشته است. گاهی با وفاداری به واقعیت و گاهی با گریز به وادی خیال و پندار دست به ثبت و ضبط هویت، اندیشه‌ها و احساسات درونی آدمیان زده است. این ثبت به تازگی و در دنیای هنر تجسمی کنونی نه تنها چندان نشانی از عالم واقع ندارد بلکه برای دستیابی به نتایج و هنجارهای زیبایی‌شناختی روزآمد هر چه بیشتر در پی آشنایی‌زدایی و فاصله گرفتن از تصورات رایج و جاافتاده و حتی به چالش کشیدن برداشت‌ها و تجربه‌های زیسته‌ی اجتماع از مفاهیم و پدیده‌های پیرامونی است که هنرمند در آن زیست می‌کند.  

 شاید به جرات بتوان دوره‌ی کنونی در تاریخ هنرهای تجسمی را به دلیل خلاقیت و ساختارشکنی‌های بی‌شمار و متنوع باشکوه‌ترین و درخشان‌ترین دوران آن دانست. بدون شک تولیدات مرتبط با عکاسی نیز بخش مهمی از چنین حجمی از ساختارشکنی‌ و بدعت‌ را به عهده دارد. در این میان و در زمانه‌ای که هنر فیگوراتیو و انتزاعی بیش از گذشته ارزش پیدا کرده، عمل عکاسانه بیشتر به سمت «برساختن» به جای «بازنمودن ناب» حرکت کرده است. از سوی دیگر نیز استفاده از عناصری که از پس گذر سال‌ها در عرصه‌ی عمومی و خاطره‌ی جمعی جوامع شناخته‌‌شده‌ و دارای معانی عامی هستند برای اشاره‌ به باورهای مرسوم و عرفی شکل‌گرفته پیرامون آن عناصر یکی از تکنیک‌های پرکاربرد و موفق دنیای هنر تجسمی امروز است.

 جدا کردن المان‌هایی، که از طریق نشانه‌شناسی به معانی و مفاهیمی مشترک اشاره می‌کنند و در میان مردم به جایگاهی نمادین و استعاری رسیده‌اند، از بستر اصلی حضور هر روزه‌شان در جامعه و هم‌نشین کردن آنها با عناصری که به ظاهر هیچ نوع سنخیت و همراهی متجانسی با آنها ندارند برای رسیدن به مفاهیمی تازه و خوانشی دوباره از فضایی که این المان‌ها در آن حاضر هستند نقش‌مایه‌ی اصلی این تکنیک است. روشن است که غافلگیر کردن مخاطبان و به چالش کشیدن باورهای مرسوم و خاطره‌ای جمعی که‌ آنها پیرامون بستر همیشگی ارائه‌ی چنین عناصری در عرصه‌ی عمومی دارند، نقش مهمی در ساختار این تکنیک هنری بازی می‌کند.
 
    به عبارتی هنرمند سعی دارد با این کار دست به کار ایجاد روایتی جدید از فضایی بزند که هرگز وجود نداشته است ولی به مثابه‌ی یک آشنای دور اما رفته از یاد در عمق خاطرات همگی ما سوسو می‌زند. این پیوند کم‌رنگ و احساس هم‌ذات‌پنداری ناخودآگاهی که مخاطب در ارتباط با چنین آثاری احساس می‌کند همگی محصول همان انتخاب و بکارگیری المان‌ها و نشانه‌هایی است که همزمان از جهاتی آشنا ولی در عین حال غریب به نظر می‌آیند.
  
   در واقع در چنین آثاری بین آنچه مخاطب از سرشت و هستی آن عناصر سراغ دارد با نحوه‌ی بکارگیری آن در اثر حاضر تناقضی وجود دارد که رمز درگیر کردن ذهن مخاطب با اثر و زمینه‌ساز مشارکت او در فرایند خوانش معنا و رمزگشایی آن است. البته روشن است که مخاطب در این‌گونه آثار قرار نیست لزوما به همان معنی و برداشت مرسوم گذشته از آن مفاهیم شناخته شده دست یابد و معمولا به رویکردی تازه و متفاوت می‌رسد."